شبي مست و بي خبر بگذشتم از ويرانه اي
چشم مستم خيره شد برخانه اي
كم كمك رفتم تا كنارپنجره چون نگه كردم درون خانه را
صحنه اي ديدم كه قلبم سوخت چون پروانه اي
كودكي از سوز سرما مي نهد دندان بهم
پدري كور و فلج افتاده در يك گوشه اي
مادري مات و پريشان مانده چون ديوانه اي
دختري مشغول عيش و نوش با بيگانه اي
چونكه آن مرد فارغ شد از آن كار پليد
دست به جيب كرد وداد به آن دختر اندكي پول درشت
بعد از آن لعنت فرستادم به خود كه ميروم كنج ميخانه هاي شهر
زندگي من...برچسب : ميخانه اگر ساقي صاحب,ميخانه و مسجد,ميخانه خاموش, نویسنده : dmones007a بازدید : 43